اَچمی ها

همراهی و هم اندیشی برای نگهداشت فرهنگ و زبان اَچُم

اَچمی ها

همراهی و هم اندیشی برای نگهداشت فرهنگ و زبان اَچُم

یاداشتی از ماه لی لی بستکی درباره اَچُم

مطلبی که در ادامه می آید، یاداشتی ادیبانه و برآمده از احساس در باب اَچُم و اَچُمی است.

از آنجاییکه رویه این وبلاگ درج مطالب آگاهی بخش و انتقادی است، منتظر ملاحظات و نظر موافق و مخالف دوستان اندیشمند هستیم.

دوستان اندیشمندم همکلامی با شما جسارت می خواهد و بیان اندیشه خویش نزد شما چون هیزمی تر بر بلندای خرمن آتش افکندن است(خَجَه تَل لی تَش فراخ)از این رو پیش واژگی بنده را ببخشایید.. می دانید که خاطر گرانقدرتان نزد من عزیز است و ژرفنگری اندیشه اتان برای من، استادی ِتمام...شاید آنچه در پی می آید گستاخی نوپایی، بیش نباشد ولی چوب خورده اندیشه ای است، باشد که نگاهی از سر مهر بر آن اندازید و کجیش را به منت کلام ،راستی بخشید..از سراشیبی فیروز آباد تا کناره های نیلگونیِ آب ،دل به آسمان وکوه و دریا دادگانی اند که نشان از فرهنگ و زبانی مشترک دارند..تاریخ دیرسالی بر آنان گذشته و همچنان با حفظ نیمه جان زبان و فرهنگ در گستره تاریخ نفس می زنند،به عشق آن چه بر آن نام خاک و دیار نهاده اند..جغرافیای سیاسی هرگز نتوانسته همدلی های مشترک را بستاند و از فراخی نگاه بکاهد..تاریخی کهن که در دل خفته خاک براشت و کمشک قدمت شهر نشینیش را از سیلک پیشتر تخمین می زند و تا گوگانا و هرم و کاریان پیش می رود ، سیبه را در می نوردد و بر سنگ نگاره های دهتل سایه سکوت می افکند و بر بلندای میمون و دیده بان و شاه نشین می نشیند و از مهلچه روشنی می گیرد و از لاد(لار) سر بر می آورد و بر مقبره دانیال سر می ساید و آژدها پیکر را به انگاره می گیرد و بر اوز زیبا بوسه ی شعور و کیاست می زند و باد از بادگیرهای قلات بر خنکای دل می سراند..افسوس که دانسته های تاریخیم چندان نیست که وجب به وجب این خاک گهربار را با واژه هایم نفس بکشم..اما می دانم آن چه مرا به تو، به او و به همه بودنهای ساده وصل می کند توده ی مردمی است که همپای واژه های بی ریا شروه خوانده اند و نی زده اند و در گرمای بی ترحم و سوز سرمای جانگزا دل به زمین و زمان بسته اند و ساخته اند و گاه باخته اند و با همه اینها مانده انددر پناه بادگیرهای خیالی که با برکه های جانفزا هم نفس گرم زمین بوده اند...شاید عاقلانه نیست اما نمی توانم خودم را در بند تنها نامی از این کهن دیار بدانم و خودم را لارستانی بخوانم و تنها به دلیل نامی که اولین محقق ( و در پی آن محققینی به تبعیت نه به تحقیق) به آن داده زبانم را لارستانی بدانم...شایداَچُم واژه ی خوش طنین زیبایی نباشد مگر در ترانه دکتر خنجی...ولی مرا به همه آنچه از خودم می دانم از فسیل و برکه و بادگیر و میَل و نونکی و نمتا گشاد و لچک تا لبخند بی پیرایه مرد دوک به دست و گیوه باف و لنج ساز و ماهیگیر و کشتکار و گله دار و ... پیوند می دهد...یک لنگه ای که از گوگانای کهن جان گرفته ..یک مراغی و یک بهده ای دلیلی برای یدک کشیدن نام لارستان کهن بر خود و فرهنگش نمی بیند..زبانش را دیگر چرا؟دلم می خواهد از دل این مردم باشم...مردمی که لارستان کهن برایشان همپای دیگر زمین های نیمه جانشان گرانقدر است ..لارستانی را که نماد اولین حکومت اسلامی!می دانند حکومتی که در حافظه تاریخی ما به نام شمالی ها ثبت است با زمامدارانی که دیدیم عَلَمشان تیغ جدایی های عقیدتی را بر رگها فشرد.... ((خودمونی)) هم نه...من آن چه موجب گسیختگی می شود را دوست ندارم..خودمونی یعنی من و توی و اوی سنی و نه لاری و فداغی و گراشی شیعه..پس نه..خودمونی هم نه......یکبار چوب دین چنان گسیختگی آورده است که دیگر پذیرش هر چیزی که جدایی می افکند سزا نیست...نسل ما نسل سازنده ای است ..اچم واژه ای مردمی است از دل مردمی که با واژه جان گرفته اند و صفا کرده اند و نه به زورِ جور...مردمی که زبان همدلیهایشان یکی بوده است...چه نیازی به نامی دانشگاهی است وقتی مردم بزرگترین اساتیدند..چه نیازی به نامی که در پس و پیش معنایش گم شویم.مهم معنایی است که واژه های همدلی می دهند..مگر نه اچم از چَمیدن است و چمیدن همان چمان سروی که خزان نمی شناسد...درد فرهیختگی را با تیشه بر نامی زدن جز زخم بهره ای نمی دهد..چرا در دریغ تاریخ افسوس خوریم...یکی از اندیشمندان عزیز،در گروه پربار اوزی ها ..در همین فضای مجازجایی گفتند: اچم نامی عامیانه است .. دوست اندیشمند من مگر نه آنچه قرار ماندن دارد اگر عامیان نگهش ندارند نخواهد ماند؟.... پیرانه سرهای ما هرگز نگفته اند زبانشان لاری است اگر چه لاری های عزیز اچمی های هم پندار منند و بین من و تو و آنها به هیچ نامی فاصله نمی افتد ...لار و لارستان کهن ،امروزها خودش را به اقتضای سیاست بهتر می نمایاند و واقعا امروزها بیشتر..دوست ندارم زبان و فرهنگم قربانی نامی سیاسی شود....چه به نام جهانگیریه ..چه به نام لارستان کهن...اچم، به شهر و مرز و من و تو وسیاست خلاصه نمی شود...چنان که تاتی..چنان که مازنی و چنان که کردی و چنان که گیلکی و چنان که لری.چنان که بلوچی...من یک اچمی هستم....یک ایرانی...نام کشورم هم نام یک شهر نیست..به بلندای اندیشه اتان دوستتان دارم و باز هم از جسارتم عذر می خواهم....با مهر تمام ماه لی لی بستکی..

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان عسکری دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ق.ظ

به نظرم این مقاله جواب و توضیحی ندارد کامل و پربار است

یحیا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

من کاملا با اچمی بودن موافقم.هم زبان و هم فرهنگم و هم قومم اچمی است.

دوست دار طبیعت دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://kookherdbirds.com

سلام
خوبش؟
ممنون که پرندگان کوخرد رو لینک کردی
من هم با اجازه ات اچمی ها رو لینک کردم
کار خیلی خوبی کردی وبلاگ رو تأسیس کردی چون با وجود فیلتر بودن فیس بوک ارتباط برای همه میسر نیست و گاهی ارتباط داشتن با وجود فیلتر شکن باز هم مشکل است
پایدار باشی

سپاس دوست بزرگوار. منتظر همراهی و همکاری شما هستم

دوست دار طبیعت دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://kookherdbirds.com

من هم همانند شما با اچم موافقم چون مرز جغرافیایی و سیاسی دیروز و امروز و شاید فردایی متفاوت را نمی شناسد.
گویش یا زبان اچم و اچمی را، غیر اچمی ها به راحتی می توانند تشخیص دهند و مشترکات فرهنگی و زبانی بین اچمی ها بسیار بیشتر از تفاوت هایشان است.

من هم با گقته های شما موافقم. نیازمند به اندیشه و تبیین موضوع هستیم. بدون شک همراهی دوستان می تواند ما را به مقصود نزدیکتر کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد