اَچمی ها

همراهی و هم اندیشی برای نگهداشت فرهنگ و زبان اَچُم

اَچمی ها

همراهی و هم اندیشی برای نگهداشت فرهنگ و زبان اَچُم

گزیده کتاب زلزله، تالیف مریم بهنام- قسمت سوم

از مدتها قبل دلم می‌خواست آرامگاه حاجی «ملا احمد عرشی» یکی از نیاکان بلندآوازه ام را زیارت کنم. آرامگاه شخصیتی که حدود چهار قرن پیش زندگی می کرد. نزدیک غروب به مقصد رسیدیم. غروب خورشید منظره‌ی چشمگیری به وجود آورده بود. پیش از ورود مقابل در چوبی کنده کاری شده توقف کردم و آن را از نظر گذراندم. دورتا دور با رنگ آبی کبود تزیین شده بود و نقش و نگارهای زیبایی در تمام سطح آن به چشم می خورد. به احترام سرم را خم کردم و وارد محوطه اصلی آرامگاه شدم. از ته دل به خود می بالیدم که بخشی از این خاندان اصیل هستم. دودمانی با قدمت دوازده نسل. پاسی از غروب گذشته زیارتمان به آخر رسید و از محوطه مقبره بیرون آمدیم؛ برای آخرین بار نگاهی به عمارت انداختم و با بزرگ خاندانمان وداع کردم. هنگام ترک آرامگاه خاطره ای برایم زنده شد و گذشته در برابرم جان گرفت و صدای مادربزرگ با آن لحن نیش دارش را می شنیدم:

ــ تو با این کارات تن اجدادت را توی قبر می‌لرزونی.

پیش خودم فکر کردم آیا زندگی پر هیجانم تن اجدادم را در گور لرزانده است؟ ولی باز به یاد حرفهای دیگر مادربزرگم افتادم :

ــ هیچ وقت خودت را دست کم نگیر.

من مطمئنم اگر با کارهایم باعث شگفتی اجدادم شده ام به طور یقین توانسته ام باعث تحسین آنها هم بشوم.

واقعیت دردناکی است که بیشتر مردها توجهی به توانایی زنها ندارند. جامعه ما با آن که مدعی تساوی حقوق زن و مرد بوده ولی همواره تساوی حقوق را نادیده گرفته. با این تفاصیل وجود نظام مردسالارانه حاکم بر خانواده ها چندان جای تعجب نداشت.

تقدیر چنین بود که نخستین زن خانواده که سد محدودیت‌های سنتی پوسیده را می شکند من باشم. وقتی با جسارت اولین سد را شکستم به تدریج و به آسانی درهای دیگر به رویم باز شد و من تجربه های زیادی کسب کردم و تجربه‌هایی که بعضی شیرین و بعضی تلخ بودند ولی هرچه بود به زندگیم معنا داد.



اینطور که می گویند من در سال 1921 به دنیا آمده ام .هیچ کس به درستی تاریخ تولدم را به یاد نمی آورد. آن روزها رسم بر این بود تولد نوزاد را در آخرین صفحه قرآن ثبت می‌کردند. از آنجایی که من دومین فرزند خانواده بودم  و بدتر از همه دختر، اهمیتی برایم قایل نشدند و زحمت ثبت تاریخ تولدم را به خود ندادند.

اطرافیانم تولد مرا که مصادف با زلزله وحشتناک بندرلنگه بود به خاطر می آوردند و برای همین هم مرا بی بی زلزله صدا می زدند. چون من همیشه باعث شلوغی و خرابکاری های خانه بودم تا 5-6سالگی مرا به اسم اصلیم مریم صدا نمی زدند..بدبختی دیگرم این بود که بعد از دختری به نام فاطمه به دنیا آمده بودم. او جایگاه خاصی نزد خانواده داشت و همه بر این عقیده بودند که اگر نخستین فرزند خانواده فاطمه نامیده شود او ناجی والدین خود در تمام گرفتاری ها خواهد بود.

فاطمه خیلی آرام و موقر بود آهسته صحبت می کرد و از مقررات خانواده بی چون و چرا تبعیت می کرد، درست بر خلاف من.

امروز می‌فهمم که چرا همیشه مرا مثل زلزله ویرانگر می نامیدند.این باور فقط و فقط ریشه در جهل حاکم بر جامعه آن زمان داشت.

هر وقت زندگی گذشته ام را مورد بررسی قرار می دهم از این که تواسته ام  روش و قدرت فردی ا م ر ا به خانواده القا کنم و نیز به تایید جامعه ام برسانم به خود می بالم.

من انگیزه های زیادی برای شکستن مرزهای موجود و دست و پا گیر آن زمان داشتم. به راستی که من بدون انگیزه به جایی نمی رسیدم.

من در خانه ای بزرگ و مجلل در بندر لنگه که آن زمان مهمترین بندر ایران بود بزرگ شده ام. آن زمان اهالی بندرلنگه اغلب به دو زبان فارسی و عربی صحبت می کردند به ویژه با لهجه های فارسی مثل بستکی و اوزی... بندرلنگه به خاطر تجارتهای گوناگون و پر رونقی که در آن انجام می گرفت شلوغ و پرجنب و  جوش بود. کشتی های بخار هندی-انگلیسی هفته ای چند بار می‌آمدند. بندرلنگه جاذبه‌های زیادی برای بازرگانان داشت چند کشور خارجی در این شهر کنسولگری دایر کرده بودند و از معدود شهرهای ایران بود که در آن فرودگاه ساخته شده بود.

بندرلنگه شهری کوچک و فعال بود که امکانات تفریحی بسیاری نظیر تماشاخانه،ورزشگاه ،باشگاههای کریکت، فوتبال، هاکی، تنیس و.... داشت. اما متاسفانه استفاده از این امکانات تفریحی برای دخترها و زنها ممنوع بود. در بندرلنگه مدارسی دایر شده بود که خواندن و نوشتن را به جوانان می آموختند. دانش آموزانی هم که مایل به ادامه تحصیل بودند می توانستند برای گذراندن دوره های حقوق مدنی و قضایی، داروسازی، مهندسی و بازرگانی در دانشگاههای هند،فرانسه و انگلستان نام نویسی کرده تحصیلات عالیه داشته باشند. با آن که خانه‌ی ما در بندرلنگه بود خانواده امان ریشه در بستک داشت. ما در بندرلنگه به خانواده بستکی شهرت داشتیم حتا هنوز هم لهجه ی بستکی و آداب سنن مردمش را بکار می‌بریم. بستک سالیان سال به عنوان بهشت  محققان و صوفیان مشهور بود. شرایط ویژه جغرافیاییش بستک را محلی مناسب برای رسیدن به آرامش و فراگیری دانش کرده بود به همین دلیل مدت ها به «دارالامان» معروف بود.

با مطالعه ی زندگی اجدادمان روشن می شود که شخصیت های مذهبی بسیاری از خاندان ما برخاسته اند که معروف ترین آن عموی بزرگترم «شیخ سلطان العلماء» است که مردی استثنایی بود. او تمامی زندگیش را صرف تحصیل و تعلیم دانش کرد. کتابخانه‌اش در بندرلنگه یکی از کتابخانه های معتبر جنوب به حساب می آمد. او معتقد بود تفاوت ناچیزی بین معلم و یادگیرنده علم وجود دارد. زیرا همواره چیزی برای آموختن  وجود دارد هم برای آموزگاران و هم برای شاگردان. چنین بر می آید که خصلت دانش پزوهی ما ریشه ی خانوادگی دارد.

ادامه دارد

نظرات 1 + ارسال نظر
ماهی بالی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://mahibali.blogsky.com

با درود و سپاس از تلاش شما . من سال هاست دارم توی زمینه فرهنگی فعالیت می کنم و یکی از الگو هایم مریم بهنام است و همیشه به وجود این انسان بزرگ افتخار میکنم . چند سال پیش هر وقت به تهران می رفتم اولین جایی که به آنجا سر می زدم انتشارات دستان بود تا چند نسخه از کتاب بی بی زلزله را برای هدیه دادن به دوستان بخرم ، هدیه ای که همیشه به عنوان یک هرمزگانی به آن افتخار کرده ام و اگر سر انگشتی حساب کنم گمان کنم بیش از 50 نسخه از این کتاب خریداری کرده ام اما از آنجا که دوستان بد قول کتاب های خودم را هم برده اند و پس نیاورده اند و گمان نکنم این کتاب هم تجدید چاپ شود . پیشنهاد میکنم اگر خود خانم بهنام اجزه دهند نسخه pdf آن را در فضای وب انتشار دهید تا همگان بتوانند از این طریق استفاده لازم را از کتاب ببرند .

سپاس آقای سایبانی. همه به هرمز بانوی هرمزگان افتخار می کنیم. اگر ارتباط با خانم بهنام میسر شد از ایشان کسب اجازه خواهم کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد